نمیدونم از کجا شروع کنم قصه ی تلخ سادگیمو .....
نمیدونم چرا قسمت میکنم روزای خوبه زندگیمو ....
چرا اول قصه همه دوستم میدارن ...؟
وسط قصه میشه ..سربهسرم میزارن !
تا میخواد قصه تموم شه همه تنهام میزارن ...
میتونم مثل همه دورنگ باشم ..دل نبازم ...
میتونم مثل همه یه عشق بادی بسازم ....
تا با یه نیش زبون بترکه و داغون بشه ...
میتونم بازی کنم با عشق و احساس کسی ....
میتونم درست کنم ترس دل و دلواپسی ....
با این حرفا منم میشم مثل اونا ...
من باید از چی بفمم یکی دوستم داره ؟؟؟
توی دنیا ..اصلا عشق واقعی وجود داره؟؟؟
ϰ-†нêmê§ |